جوان آنلاین: سالمرگ محمدعلی فروغی دردشتی، میتواند فرصتی برای بازشناسی نقش اصلی او در دوره حاکمیت رضاخان باشد. وی بهرغم اینکه در زمره سیاستمداران جای داشت، اما بیشتر به ساختارسازی فرهنگی روی آورد و تقریباً تا پایان حیات نیز، به همین کار بود. در مقال پیآمده و با استناد به پارهای از تحلیلها، به بسط این نظریه پرداخته شده است. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقمندان را مفید و مقبولآید.
استاد اعظمی لژ بیداری، مهمترین سرفصل کارنامه فروغی
سازمان فراماسونری در تمامی شعب خویش در هر نقطه از جهان، نخبگان آن منطقه را برای رهبری یا استادی اعظم برمیگزیند. این قاعده، درباره لژهای ایرانی نیز صادق است. لژبیداری ایرانیان، یک سال پس از تأسیس مشروطیت ایجاد شد و مسئولیت آن نیز، برعهده محمدعلی فروغی دردشتی قرار گرفت. پس از مرگ او، فرزندش محسن فروغی به جای وی نشست و تا پیروزی انقلاب اسلامی، مسندِ پدر را خالی نگذاشت. نقش آفرینی مؤثر فروغی در سازمان فراماسونری، علیالاصول باید درصدر کارکرد سیاسی و فرهنگی وی دیده شود و بقیه فرازهای کارنامه او، متناسب با آن تحلیل و تفسیر شود. قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در اینباره معتقد است:
«همانگونه که اکثراً میدانند، فروغی یک فراماسون حرفهای بود. میرزا ملکمخان اولین تشکیلات فراماسونری در ایران به نام فراموشخانه را، در دوران سلطنت ناصرالدینشاه بهوجود آورد که عامل عقد قراردادهای استعماری هم بود. پدر فروغی، از دوستان صمیمی میرزا ملکمخان بود و فروغی دراینباره گفته است: ما تحت تأثیر افکار ملکمخان بودیم و آثار او را میخواندیم! پس از آغاز مبارزات آیتالله العظمی حاج ملا علیکنی، بهظاهر فراموشخانه تعطیل میشود، اما در واقع این تشکیلات در دوران مشروطه تا پایان دوره رضاخان، به صورت پنهانی وجود داشته و دارای دو لژ بوده است: یکی لژ بیداری و دیگری لژ روشنایی. لژ روشنایی در زمان حضور پلیس جنوب ــ تفنگداران انگلستان ــ در جنوب کشور تأسیس میشود و تا پایان دوره پهلوی و انقلاب، فعالیت داشته است. لژ بیداری هم از سوی انگلستان، مدیریت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال ۱۲۸۶، یعنی یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی برعهده داشت! استاد اعظم این لژ تا سال ۱۳۲۱، محمدعلی فروغی بود و پس از او، پسرش محسن فروغی این سمت را ادامه داد. اگر چه ابراهیم حکیمی میگوید: من استاد اعظم بودم و دیگران هم چنین ادعاهایی دارند، ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب اسلامی، اسناد لژ بیداری در منزل پسر فروغی بهدست آمده و در پنج جلد کتاب، توسط نشر سوره مهر منتشر شد. اسنادی، چون دستنوشتههای اعضا و سوگندنامه و حتی معرفینامههای آنان، در این مجموعه موجود است. بههرحال فروغی را به عنوان استاد اعظم یا رئیس لژ فراماسونری، باید یک فراماسون تمامعیار و وابسته به سیاست انگلیس دانست....»
بیم و امیدهای استاد اعظم، در باره قزاق
اگر استعمار در کشوری، عامل خود را از میان فرومایگان برکشد، لاجرم فردی از اهالی دانش و فرهنگ را در کنار او خواهد گمارد، تا کاستیهای نظری وی را تدارک کند. پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، انگلستان فروغی را دستیار رضاخان خواست و پس از نیل قزاق به سلطنت، نقش وی را پررنگتر نمود. او بهرغم تواناییهای سیاسی، به ساختارسازی فرهنگی برای حکومت پهلوی اول پرداخت، تا اثراتی ماندگارتر داشته باشد. روحالله جلالی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره آورده است:
«فروغی آدمِ جامع آدمیت است. او در امتداد تشکیلات فکری میرزا ملکمخان (مؤسس اولین فراموشخانه فراماسونی در ایران) است. البته برخی معتقد هستند که مد روز در آن زمان، پیوستن هر اهل علم و روشنفکری به این لژهاست. در حالی که نباید از یاد برد که انگلیسیها، محافلی را با زبان مشترک برای این افراد درست کرده بودند و آنها را در راستای اهداف خود به خدمت میگرفتند، لذا نباید انتظار داشت که فروغی فقط در زمین سیاست داخلی قدم بزند. فروغی به نحوی، دنباله نقش سیدضیاء برای جبران بیدانشی رضاخان را ایفا میکند. اگر سیدضیاء و کمیته زرگنده، عامل سیاسی داخلی کودتای اسفند ۱۲۹۹ بودند و رضاخان عامل اقتدار و قوه قهریه، در سلطنت نیز فروغی تا حدودی جبرانکننده همین موضوع تعریف میشود. به عبارت دیگر فروغی نه امید کامل به رضاخان دارد و نه نومید از کار است، نه آمر سیاستهاست و نه مجری، بلکه بازوی فکری و عملیاتی سفارتخانهای است که برای جوانب مختلف قدرت و تحول در ایران اندیشیده است.»
القاب پرطمطراق برای رضاخان که از آستین فروغی بیرون آمد!
سخنان محمدعلی فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، اسباب حیرت تاریخنگاران است! ردیف کردن قطاری از القاب پرطمطراق برای فردی که حتی به درستی خواندن و نوشتن نمیدانست، نشان از برنامهای مهم و کلان داشت. این رفتار نشان میداد که عمله فراماسونری در ایران، با بادکردن به آستین قزاق، در صددند که وی را برای اقداماتی کلان آماده و تشجیع کنند، امری که در عمل نیز اتفاق افتاد. در اثر «تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، محمدعلی فروغی» از انتشارات مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، اینگونه میخوانیم:
«فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، طی نطقی که به تعبیر گروهی از مورّخان تملّقآمیز و به تعبیر درستتر گروه دیگری از تاریخنویسان، ترسیم ایدئولوژی شاهنشاهی و باستانگرایی بوده است، آشکارا چرخش نظام پهلوی و سیاست دولت را که در دست خود او بود، به سمت زدودن فرهنگ اسلام و احیای ایران باستان نشان میدهد. آنچه او ترسیم میکند و قدرت رضاخان را در جهت تحقّق آن به کار میگیرد، تکمیل کردن تفکر جدایی دین از سیاست و انزوای روحانیت در گوشه محراب و مسجد که توسط اسلاف خود یعنی: تقیزاده، میرزاملکمخان، سیدضیاء و... دنبال شده بود، میباشد. در واقع او علایق باستانی و ملیتگرایی را در مقابل اسلام به کار میگیرد، چیزی که ما در جریان جمعیتهای روشنفکری، در طول تاریخ پهلوی تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن دیدهایم. جمعیتهای گوناگون همچون جبهة ملّی، نهضت آزادی، همواره از تفکر فروغی و امثال او مایه گرفتهاند. اوّلی جناح غیر متدین و دوّمی جناح متدینی که اسلام را در سایة ایران قبول داشته و همواره در خط ترسیم شده توسط فروغی و اسلاف و اخلافش حرکت کرده است. فروغی در نطق معروف خود، رضاخان میرپنج را پادشاهی پاکزاد و ایراننژاد، وارث تاج و تخت کیانی، ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان میخواند! انتخاب نام پهلوی هم، از ابتکارات فروغی بود تا رضاخان از سابقة خود، به عنوان خان، میرپنج و سردار سپه فاصله بگیرد و خود را شاه شاهان و جانشین کوروش، داریوش و نوشیروان بداند. تألیف کتاب سه جلدی ایران باستان توسط فراماسونی، چون حسن پیرنیا (پسر میرزانصرالله خان مشیرالدوله، از بانیان فراماسونری در ایران)، در همین راستا صورت میگیرد. جشنهای ۲۵۰۰ ساله، حذف سالشمار هجری و جایگزینی تاریخ شاهنشاهی به جای آن، نتیجه تلاشهای فروغی و تحقّق بندهای ایدئولوژیک نطق اوست....»
فرهنگسازی با طعم باستان گرایی، از دلمشغولیهای استاد اعظم
«ذکاء الملک» در ریلگذاری فرهنگی خویش برای دوره سلطنت رضاخان و پس از آن، دال مرکزی فعالیت خویش را، احیای ارزشها و نمادهای باستانی و پیشااسلامی قرار داد. تلاش برای تاریخ نگاری و در مواردی تاریخسازی برای آن دوره، گاه بس گزاف و حتی پرخرج میشد. این فرآیند تا بدانجا پیش رفت که انتساب اشعاری ناموثق به حکیم ابوالقاسم فردوسی، اعتراض چهرهای، چون محمدتقی بهار را نیز برانگیخت! سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در توصیف این فرآیند مینویسد:
«فروغی ایدئولوژیای را پیگذارد که هزینه گزاف فراهم آمدن لوازم آن طی دوران سلطنت پهلوی اوّل و دوّم، با بهکارگیری انبوهی از محقّقان، مصنّفان و دانشگاهیان درجه اوّل پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلّیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله آنکه سال شمار هجری حذف شد و بهجای آن، تاریخ شاهنشاهی ابداع گردید! جشنهای ۲۵۰۰ ساله با زرق و برق خیره کننده خود، اوج خودنمایی ماّدی و سیاسی این ایدئولوژی بود. این رویکرد سرانجام منجر به ادّعایی گزاف شد: کز پهلوی شد ملک ایران/ صد ره بهتر زعهد باستان! برای تدوین و پرداخت این ایدئولوژی بود که فراماسون با سواد و پرکاری، چون حسن پیرنیا (پسرمیرزا نصرالله خان مشیرالدوله، متوفی ۱۳۴۱ ش)، به تألیف کتاب سه جلدی ایران باستان دست زد. این باستان گرایی، نه از سر علاقه علمی و تحقیقی و نه بهخاطر دلسوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی تبلیغ میشد. در مقابل دورانِ اسلامی تاریخ ایران که در واقع اوج تمدن ملّی ما است، آماج حملات محقّقین فراماسون قرار گرفت و با تلاش زیرکانه و با پوشش بهظاهر موجّه عربزدایی، تهی ساختن فرهنگ ملّی ایران از درونمایه اسلامی آن به اوج خود رسید. علاقه عجیب فروغی به شاهنامه فردوسی، در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را، صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه دوجلدی و منتخب یک جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی بعدها توسّط شاگردان و پیروان مکتب او، پیگرفته و حتی به افراط کشیده شد. در نتیجه شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، به کتاب مقدّس ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید. چیزی که روح حکیم فرزانه طوس که شاهنامه خود را ستم نامه عزل شاهان و دردنامه بیگناهان میخواند، از آن بیزار بود! استفاده جهتدار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و کاربرد متملّقانه آن و حتی تحریف این اثر و جعل ابیات، به چنان ابتذالی کشید که مرحوم ملک الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت: اشعار بیپدر و مادر را پهلوی هم قراردادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند! بنده وقتی میگویم این شعر مال فردوسی نیست، میگویند تو وطنپرست نیستی! آقا این وضع زندگی نیست. افرادی میخواهند احساسات وطنپرستی مردم را، بدینوسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن میگنجانند و هر چه در آن گنجانیده شده، قبول میکنند و میگویند این شاهنامه ملّت ایران است!....»
سیاستمداری استاد اعظم، در عین فرهنگسازی
همانگونه که اشارت رفت، اگر چه کارنامه فروغی در دوره قزاق نشان از عزم او برای فرهنگسازی دارد، اما وی در بزنگاههای خطیر تلاقی فرهنگ و سیاست، عهدهدار مناصبِ رسمی سیاسی نیز میشد. او در این عرصه هم کارنامهای مطول دارد که شمهای از آن به ترتیب پیآمده، در مقال هادی صادق پژوهشگر تاریخ معاصر ایران ذکر شده است:
«محمدعلی فروغی در آغاز سلطنت رضاشاه، نخست در قامت کفیل نخست وزیر ظاهر شد. سپس در سال ۱۳۰۵ شمسی و در کابینه مستوفی الممالک، وزیر جنگ شد. پس از آن به سفارت کبرای ایران در ترکیه منصوب شد و در این ایام توانست، روابط بسیار نزدیکی با کمال آتاتورک رئیسجمهور و عصمت اینونو نخست وزیر و سایر مقامات ترک ایجاد نماید. فروغی از این نزدیکی، کمال استفاده را کرده و موجبات سفر رضاشاه را به آن کشور فراهم نمود. غرض و نیت فروغی از این سفر، آن بود که شاه از نزدیک با مظاهر تمدن اروپا- که به وضع شایانی در ترکیه رواج پیدا کرده بود- آشنا شود و بعد به عنوان سوغات، قسمتی از آن تمدن را در ایران پیاده کند. رضاشاه در روز دوازدهم خرداد ۱۳۱۳، عازم ترکیه شد و به مدت ۴۰ روز در این کشور باقی ماند و پس از بازگشت به کشور، تصمیم گرفت ایران را از لحاظ ظاهری به پای ترکیه برساند. تغییر کلاه، کشف حجاب، تأسیس دانشگاه، جمله سوغات ترکیه بود. همانگونه که: جشن هزاره فردوسی، تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان زبان و پیمان سعدآباد نیز، در این زمره به شمار میرفت. فروغی با مهارتی خاص موفق به انجام خواستههای خود شد، بدون اینکه شخصاً قدمی برداشته باشد. پس از آن وی در کابینه مخبرالسلطنه در سال ۱۳۰۶ شمسی، ابتدا وزیر اقتصاد و سپس در ۱۳۰۹ وزیر خارجه شد و در شهریور ۱۳۱۲، مجدداً رئیس الوزرا گشت و در آذر ماه سال ۱۳۱۴ و پس از واقعه مسجد گوهرشاد، از رئیس الوزرایی عزل و برکنار شد! در واقعه مسجد گوهرشاد، فروغی به عنوان رئیس دولت و بهترین رئیس الوزرای رضاشاه، با اسدی استاندار خراسان - که در پیادهسازی برنامههای قزاق در کشف حجاب و جایگزینی کلاه پهلوی به خوبی عمل نکرده بود- قرابت داشت. دو تن از دختران فروغی، عروس اسدی بودند. طبعاً فروغی در مقام شفاعت برآمد، ولی شاه به اندازهای عصبانی و مشوش بود که نه تنها شفاعت او را نپذیرفت، بلکه به وضع موهن و زنندهای او را از کار برکنار ساخت و اسدی را هم اعدام کرد! پس از اعدام محمدولی اسدی، از علی اکبر اسدی نماینده مجلس نیز سلب مصونیت شد. او را هم به زندان بردند و دیگر فرزندان اسدی هم گرفتار شدند و به این ترتیب، دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی نیز پایان یافت. او مغضوب شد، در خانه خود نشست و در را به روی همه بست! شش سال تمام خانهنشین بود و در تمام این مدت، رضا شاه حتی یک بار هم سراغی از او نگرفت! اما از نظر خود فروغی، این دوران پر بارترین دوران زندگی او به شمار میآید، زیرا طی این سالهای انزوا و گوشهگیری بود که آثاری چون: سیر حکمت در اروپا، حکمت سقراط و آئین سخنوری را تحریر و به تحقیق در آثار بزرگان ادب فارسی و تصحیح و نشر نسخ صحیح دواوین آنها، از جمله گلستان و بوستان سعدی و مقابله و تصحیح شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی پرداخت....»
به سلطنت رساندن فرزند رضاخان، واپسین مأموریت «ذکاء الملک»
در شهریور ۱۳۲۰، ارادهای که رضاخان را به سلطنت رساند، این بار نه با کودتا و اشتلم، بل از طریق استاد اعظم وارد عمل شد! به باور انگلیسیها قزاق باید میرفت، اما گزینهای کم خطرتر و سر به راهتر از فرزند وی نیز پیدا نمیشد. هم از این روی محمدعلی فروغی در روزهای حساس شهریور ۱۳۲۰، از یک سو قصد داشت تا رضاخان را - که از سر بیچارگی به او پناه آورده بود- ترغیب به فرار از ایران کند و از سوی دیگر، فرزند نوجوان و نابلد او را، هر چه زودتر بر تخت سلطنت بنشاند. او نهایتاً توانست با مدیریت این گذار، شرایط را به شکلی که مطلوب انگلستان بود، رقم زند. این امر در تحلیل علیاکبر حمیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، چنین انعکاس یافته است:
«به نظر میرسد فروغی در کنار مذاکره با نمایندگان روس و انگلیس، نقش خود را در فراری دادن شاه و ایجاد نگرانی عمیق در وی نیز، به خوبی ایفا کرده باشد. در روز ۲۴ شهریور که خبر رسیدن ارتش سرخ به کرج، به رضاشاه رسید، فروغی به شاه یادآور میشود: آنها فقط با خود اعلیحضرت کار دارند! روشن است که رضاشاه که معتقد بود که روسها قصد دارند انتقام محاکمه کمونیستها را از وی بگیرند، چقدر ممکن است از این اخبار اندیشناک شده باشد. آن هم رضاشاهی که چندبار تصمیم به حرکت به سمت اصفهان گرفته و با خواهش علی سهیلی و فروغی، از این کار منصرف گشته بود. در پی این مذاکره آخر بود که قزاق شتابزده پیشنهاد کنارهگیری و خروج از ایران را مطرح میکند و میگوید: من حاضرم از سلطنت استعفا دهم و از ایران به گوشه امنی بروم! در حالی که پیش از آن، فروغی پیشنهاد استراحت در مازندران را به وی داده بود! در پی این ماجرا، رضا پهلوی استعفانامهای را که از پیش توسط فروغی نوشته شده بود، به سرعت امضاء میکند. اما نکتهای که نقش فروغی را با اهمیتتر جلوه میدهد یا دست کم این امر در تاریخ معاصر برجسته شده، ماجرای استعفای سریع رضاشاه و سوگند زودهنگام ولیعهدِ او در مجلس بود. سفارتخانههای سه کشور براساس آخرین مذاکره صورت گرفته، هنوز نظر نهایی دولتهای متبوع خود را در خصوص جانشینی ولیعهد - که تلویحاً درباره آن با فروغی هم نظر شده بودند- به ایران اعلام نکرده بودند. با این حال فروغی با استفاده از شتاب و بیم رضاشاه از افتادن به دست ارتش سرخ شوروی، در یک حرکت سریع، متن استعفانامه را به امضای رضاشاه رسانده و محمدرضا را برای ادای سوگند در مجلس آماده میکند! فروغی و سهیلی تأکید داشتند که قسم خوردن ولیعهد به عنوان شاه جدید ایران، بیش از ۲۴ ساعت به تأخیر نیفتد. به تعبیر ابراهیم خواجه نوری، با توجه به اینکه انگلیسیها و روسها، هنوز نسبت به شناختن پادشاه جدید ایران دستوری به نمایندگان مختار خود صادر ننموده بودند، خود این خصیصه ممکن بود در صورت تأخیر معرفی شاه به مجلس، موجب ایجاد تردید و اشکالاتی در ذهن چرچیل دوراندیش و استالین دوراندیشتر بشود....»